زمزمه
نشسته ام پشت مانیتورم و فکر میکنم که حتما روزی میاید که دخترک برای داشتن ِ نعمت ِ خواهر و برادر از من تشکر میکند.... حتما یک روز میاید که تمام دعواها وقهرها و لجبازی هایشان به پایان رسیده است و آن صلح و آرامش ودوستی عمیقی که بین برادر و خواهرها هست بینشان جریان دارد .... حتما خوشحال خواهد بود ازین همصحبت های مهربان ودلسوز ودوست داشتنی! وخداراشکر خواهد کرد که مادرش ناخواسته باردارشده تا همدمی هایی بیایند برای تنهاییهایش..... برای روزهای سخت زندگی اش و بشوند سنگ صبور و مونس حرفهای نگفتنی اش..... حرفهایی که حتی نمیتواند به مادرش بگوید ... همانطور که من امروز ... ساعتها حرف دارم برای خواهرهایم.....ساعتها وساعتها ...